مازیار موسوی
میدانی مدیرِ تازه حتی سختگیرتر است. میگویند کسی را بابتِ راهدادنِ گربهای به اتاقش برکنار کرده است. و با خودت میگویی «خیلی سخت شد...» چون میدانی «زردآلو» اینجا را خیلی دوست دارد. هر بار که میآید (تا خوراکی بخورد)، با آرامش خاصی در گوشهای مینشیند و با خرسندی به تو و همکارت پلک میزند. از وقتی او و خواهرِ دوقلویش (دو توله گربه تابهتا) به دنیا آمدند، ناخودآگاه کُمکشان کردی تا بیشتر زنده بمانند. نمیدانی چرا... شاید چون به روشنی درستتر بود از آن که زیر برگ و برف به حالِ خود رهایشان کنی. میدانی آن بیرون رنج بیشتری در انتظارشان است.
بدیهی است! وقتی با یک پاکتِ نیمهپر از شیر پُرچربِ نه چندان تازه، میتوانی دو توله گربه (و البته مادرشان) را چنین خوشحال کنی، کاملاً منطقی است که کمی کمک کنی تا از رنج اطرافت کم شود. تو میدانی که کار درست را باید انجام داد. نیازی به هیچ «پاداش» از هیچ نوعی نداری تا «باور» کنی دنیا اندکی جای بهتری میشود، اگر تو انتخاب بهتری کنی. تو میدانی اخلاق مَنشِ خردمندان است.
ادامه این مطلب را میتوانید در شماره 690 (فروردین ماه 1400) مجله دانشمند بخوانید