دکتر بهراد فرمهینی فراهانی
شهرها تغییر میکنند وتهران نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. کافی است که اتفاقات تاریخ معاصر در تهران را به یاد بیاوریم. به یاد آوریم زمانی را که شهر محدود به حصار ناصری بود؛ جنگهای ایران و روس فضای سیاسی تهران را دگرگون کرده بود و در نتیجه تحولاتی در اندیشه رخ داد. امیرکبیر دارالفنون را تأسیس کرد. کافی است به یاد آوریم زمانی را که به دستور محمدعلیشاه قاجار مجلس به توپ بسته شد. لابد غوغایی شده بود. چندی بعد، رضاخان میرپنج بر تخت سلطنت نشست، حصار ناصری را برداشت، بر خندقهای شهر خیابانهایی جدید کشید. سالها بعد نهضت امام خمینی (ره) شکل گرفت، شهرشلوغ شد. طولی نکشید که انقلاب شد؛ بعدتر جنگ شد. نگرانی بود، اما همدلی هم بود. بعد از آن دورانی از توسعهای که آهنگ آن سریع و کند میشد و این جریان تا امروز ادامه یافت.
چه پیش از انقلاب و چه بعد از آن، همیشه شهر تهران با معضلاتی دست و پنجه نرم میکرد. بعد از اصلاحات ارضی اوایل دهه چهل، کمکم به شمار مهاجرانی که به سوی تهران روانه میشدند افزون گشت. از آن زمان بود که حاشیهنشینی و گسترش افقی شهر، سایه شوم خود را بر شهر تهران گسترد. نه تنها فقر و اختلاف طبقاتی و فرهنگی در چهره تهران نمایان شد، بلکه معضلات ناشی از افزایش شمار جمعیت نیز بروز و ظهور یافت: آلودگی آب و هوا، ترافیک و سایر مشکلات زیستمحیطی، افزایش هزینه سفرهای درونشهری، افزایش هزینه نگهداشت شهر، جداییگزینیهای اجتماعی و غیره. به مرور هر یک از معضلات خود به دیوی تبدیل شد که شهردارِ رستمهیئتی میطلبید با پر سیمرغ در شال. اما داستان تهران که با اسطورههای تاریخی متفاوت بود، پیچیدهتر شد و هیچ پر سیمرغی یافت نشد. مسائل پیچیدهتر شدند. اگر روزی در شهر تهران آب لولهکشی معضل بود، امروزه کیفیت و میزان آب معضل شده است. اگر روزی شهر تهران از آلودگی کوچههایش رنج میبرد، امروز سیمای شهر پاکیزه نیست. اگر در اواخر دوران قاجار بر شمار اتومبیلها چنان افزوده شده بود که در شهر فضای کافی برای حرکتشان نبود، امروز در ساعاتی از شهر، چه بسیارند خیابانهایی مملو از اتومبیلهایی پهلو به پهلو ایستاده. حتی مسائل بیشتر از گذشته شدند و شهر که همواره در تغییر است، وجوه دیگری از خود را نیز نمایان ساخت. قریب به یک قرنِ پیش، خبری از آلودگی هوا نبود؛ اما امروز آرزوی هوای پاکیزه در تهران بدل به یک رؤیا شده است. یک قرن پیش شمیرانات پر از باغ و درخت بود؛ اما امروز برجهایی بد هیبت جای درختان را گرفتهاند؛ یک قرن پیش حرکت از یک سوی تهران به یک سوی دیگر با پای پیاده هم میسر بود؛ اما امروز تصور چنین چیزی نیز خندهدار مینماید. حتی از شادی برفهای تا زانو بالاآمده نیز دیگر اثری نیست!
حلِ مسائلِ شهرِ همواره در تغییرِ تهران، نیازمند بینشی است که تغییر را درک کند و روحِ زمانه را بشناسد. باید از خودمان بپرسیم که چرا در صد سال اخیر نتوانستیم عمدهترین مسائل تهران را حل کنیم؟ آیا در طول همه این سالها نبودند کسانی که مشکل تهران را فریاد میزدند؟ به نظر میرسد که ما شهر را در تغییراتش مطالعه نکردیم؛ به گمانم ما درنیافتیم که شهر یک سیستم با زیرسیستمهایی پیچیده است و حتی خودش زیرسیستمی از سیستمی بزرگتر به نام ایران است. لذا همواره راهکارهای سطحی و ساده ارائه دادیم و گاه حتی با تصمیمات اشتباهمان بر مسائل شهر افزودیم. ما نیاموختیم که مسائل را ریشهای نگریسته و در پیِ راهحلهای ریشهای باشیم و فقط به صورتِ آن نگرستیم؛ حال آنکه رخساره خبر از سر درون دارد. اشتباه ما آن بود که تصمیمات کوتاهمدت گرفتیم و بگذارید راحت بگویم، هیچگاه طبق برنامه عمل نکردیم و اصلاً اعتقادی به برنامه نداشتیم. نتیجه آن شد که نه حاشیهنشینی از بین رفت، نه معضلات زیستمحیطی حل شد، نه جداییگزینیها حل شد و نه شهری ساختیم که ساکنانش از زیستن در آن لذت ببرند.
با همه اینها، نباید ناامید بود، باید کار کرد. هنوز میتوان معضلات تهران را حل کرد. هنوز میتوان آینده را ساخت. باید به نیروهای جوان و دانشی میدان داد. باید از تصمیمات درازمدت حمایت کرد. باید به برنامه اعتقاد داشت. هنوز میتوان ساخت. هنوز میتوان برای داشتن آیندهای بهتر تلاش کرد. به شرط آنکه شهر تهران را به دانش بسپاریم!
انتهای پیام/